در خانه ی امّ سلمه
در خانه ی امّ سلمه

آن شب را رسول اكرم در خانه یام سلمه بود. نیمه های شب بود كه ام سلمه بیدار شد و متوجه گشت كه رسول اكرم در بستر نیست. نگران شد كه چه پیش آمده؟ حسادت زنانه، او را وادار كرد تا تحقیق كند. از جا حركت كرد و به جستجو پرداخت. دید كه رسول اكرم در گوشه ای تاریك ایستاده، دست به آسمان بلند كرده اشك می ریزد و می گوید: «خدایا چیزهای خوبی كه به من داده ای از من نگیر، خدایا مرا مورد شماتت دشمنان و حاسدان قرار نده، خدایا مرا به سوی بدیهایی كه مرا از آنها نجات داده ای برنگردان، خدایا مرا هیچ گاه به اندازه ی یك چشم برهم زدن هم به خودم وامگذار. » . شنیدن این جمله ها با آن حالت، لرزه بر اندام ام سلمه انداخت. رفت در گوشه ای نشست و شروع كرد به گریستن. گریه یام سلمه به قدری شدید شد كه رسول اكرم آمد و از او پرسید: «چرا گریه می كنی؟ » . - چرا گریه نكنم؟ ! تو با آن مقام و منزلت كه نزد خدا داری اینچنین از خداوند ترسانی، از او می خواهی كه تو را به خودت یك لحظه وا نگذارد، پس وای به حال مثل من.

- ای امّ سلمه! چطور می توانم نگران نباشم و خاطرجمع باشم؟ ! یونس پیغمبر یك لحظه به خود واگذاشته شد و آمد به سرش آنچه آمد


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ دو شنبه 20 بهمن 1393برچسب:,

] [ 10:11 ] [ علیرضا توسلی مفرد ]

[ ]

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه